سالهاست که از جنگ تحمیلی میگذرد، اما از آن دوران زخمهایی باقیمانده است که با گذشت ایام عمیقتر و پیچیدهتر میشود. گذشت زمان از یکسو و نبود اراده مسئولان برای حل مشکلات از سوی دیگر باعث شدهاند که مشکلات جانبازان و ایثارگران دوران دفاع مقدس پیچید شود و ابعاد گستردهای پیدا کند. با گذشت زمان و انباشته شدن مشکلات جانبازان، هزینهها هم بیشترشده و بر مشکلات آنها افزوده است.
مسئله اینجاست که مشکلات جانبازان، مسئله شخصی آنها محسوب نمیشود بلکه مشکل آنها مشکل جامعه است. زیرا آنها خود را برای همین جامعه فدا کردهاند. آنچه امروز باقی مانده تنها پرسشی از سوی بخش محدودی در جامعه است که چرا کسانی که برای استقلال و امنیت سرزمین ما تلاش کردهاند باید از مسائلی رنج ببرند که حل آنها از سوی مسئولان جامعه کار چندان دشواری نیست.
شاید باورش برایتان سخت باشد، هنوز هم سربازان ناآشنایی زیر این گنبد کبود هستند که زخمهای جسم و روحشان ناشناخته مانده و دست التیامی برای آنها وجود ندارد
علیاکبر حیدری اکبرآبادی یکی از جانبازان اعصاب و روان محله فرهنگیان است که برایمان از مشکلاتش بعد از جنگ میگوید.
حیدری در طول دوران جنگ تحمیلی چهار بار به جبهه رفته و در عملیات والفجر۸ منطقه فاو بر اثر موج انفجار دچار آسیب شده است. او یکی از رزمندگان دفاع مقدس است که تنها هدفش دفاع از قرآن، ناموس و انقلاب بوده و به چیز دیگری فکر نمیکرده است.
جالب است بدانید نه مدارک بالینی و نه بیمارستانی دارد و از ابتدا هم به دنبال این مسائل نبوده و هیچوقت هم پیگیر ماجرا نشده است. اما با گذشت زمان بیماریاش حادتر شده و مشکلاتش روزبهروز بیشتر میشود و دیگر عرصه زندگی بر او و خانوادهاش تنگ شده است.
وقتی تبلیغات را میبینید که بنیاد هر روز یک خبری منتشر میکند و میگوید فلان خدمات را به جانبازان دادیم، فلان تسهیلات جدید را در اختیارشان گذاشتیم و امثال آن، به چه چیزی فکر میکنید؟
مردم هم که از واقعیت خبر ندارند، میگویند: ببینید جانبازان دیگر چه غصهای دارند؟! هر چه هست برای آنهاست، از سهمیه دانشگاه گرفته تا چیزهای دیگر.ای کاش اگر حداقل این خدمات را نمیدهند، اینقدر تبلیغ هم نکنند و به جای آن در دل جامعه بگردند و خانوادههایی را ببینند که هنوز زخمهای جنگ را بر تن دارند و نه تنها مرهمی بر روی آن نمیگذارند که گاهگاهی نمک هم بر روی آن میپاشند.
«من تمام این دردها را ۲۴سال تحمل کردهام و برایم عادت شده، اما برای خانوادهام دردآور است و همسرم مانند شمعی در کنار من آب میشود. نام خیلی از جانبازان در بنیاد شهید ثبت نشده است درصورتیکه خیلی از آنها به عشق امام (ره) و کشور راهی منطقه شدند و گمنام هم باقی ماندند.»
حیدری هماکنون برای درمانش با مشکل مواجه شده است. هزینه هر نسخهاش حداقل ۵۰تا ۶۰هزار تومان میشود. درصورتیکه ماهیانه ۵۰۰ هزار تومان حقوق دریافت میکند. ۲۰سال سابقه کار دارد که برای ۱۱ماه آن حق بیمه رد نکردهاند!
تصورش را بکنید در این روزگار که پول توجیبی فرزند بعضیها صد هزار تومان است حیدری برای دامادی پسرش لنگ این مبلغ است. این فرد با این مشکلات چگونه میتواند کنار بیاید و دچار مشکل نشود.
از او میپرسم مگر برای سهمیه جانبازیاش اقدام نکرده، فقط آه میکشد؛ «تاکنون دو بار مدارکم را برای کارهای مربوط به جانبازی فرستادهام، اما رسیدگی نکردهاند. به من گفتهاند جانبازانی که درصد نگرفتهاند باید به سپاه استان مراجعه کنند.
به آنجا هم رفتم، اما هیچ پاسخی به من ندادند که هیچ حتی گفتند تو که حقوق میگیری همان برای تو بس است، نیاز به این سهمیهها نداری» مدارکش همه نشان از حضور چند ماههاش در جبهه است، اما با وجود این مدارک کسی به حرفش رسیدگی نمیکند.
«وقتی جنگ شد هیچچیزی از آن نمیدانستم، آنقدر بیتجربه بودم که وقتی به من گفتند مواظب خودت باش که ترکش دستت را قطع نکند برای حفاظت از جانم ۶دست لباس پوشیدم!
اما وقتی به منطقه رفتم و آهنهای پارهشده توسط ترکش را دیدم متوجه شدم دنیای آنجا متفاوت از آن چیزی است که در ذهن ما میگذرد و لباسها را درآوردم و خودم را به خدا سپردم، چون فقط خدا میتوانست از ما در آنجا حفاظت کند و بس.
بعد از جنگ به دلیل مشکلاتی که برایم پیش آمد در سال ۱۳۶۸ به جای تشویق و ترغیب، من را اخراج کردند و در حکمم نوشتند که از کار رضایت ندارند و وظایفش را به درستی انجام نمیدهد.
چرا هیچکس از خودش نپرسید بعد از جنگ او تغییر کرده و اعصابش ضعیف شده، من که تا قبل از آن، اینچنین نبودم گاهی شعر سعدی به یادم میآید: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند، چو عضوی به درد آورد روزگار...»
از نگاه من مردان همیشه محکمند و غرورشان اجازه نمیدهد در مقابل کسی گریه کنند، اما نمیدانم زمانه با او چه کرده که دیگر به این چیزها فکر نمیکند. «مشکلات زندگی، من را از پا درآورده و طاقتم تمام شده. خودم مشکلی ندارم، اما فرزندانم را چه کار کنم؟ آنها بزرگ شدهاند و زندگی خرج دارد، هزینههای درمان خودم هم که اضافه شده است.»
مشکلات زندگی، من را از پا درآورده و طاقتم تمام شده. خودم مشکلی ندارم اما فرزندانم را چه کار کنم؟
او چهل و اندی بیشتر ندارد، اما وقتی به چهرهاش نگاه میکنی ۱۰سال پیرتر به نظر میرسد. مشکلات او را خسته کرده، اما از پا درنیاورده است. «هنگامیکه حواس اش درست بود او را به جبهه بردند، اما حالا که دچار مشکل شده است هیچکس او را نمیشناسد.
از وقتی همسرم دچار مشکل شده زندگی به ما سخت میگذرد. زمستان امسال صدای کنتور گاز اذیتش میکرد میخواست آن را باز کند و بیرون بیندازد که با کمک همسایهها جلوی او را گرفتیم. گاهی اتفاق افتاده که برای نان شب ماندهایم، اما جرئت نمیکنیم به او چیزی بگوییم، زیرا ناخواسته همه چیز را به هم میزند.
حتی وقتی از درد به خودم میپیچم باز هم به او چیزی نمیگویم. از مشکلات زندگی و فرزندانم و حتی وضعیت مالی زندگیمان نمیتوانم چیزی به او بگویم، چون طاقت شنیدنش را ندارد.
آخرین باری که میخواستم او را دکتر ببرم انگشترم را فروختم، اما نمیدانم از این به بعد چه چیزی را باید بفروشم تا خرج همسرم کنم. شبها فقط با دارو میتواند بخوابد درصورتیکه مدام داد میکشد و گریه میکند، من که هرطور باشد با این شرایط کنار میآیم، اما خودش اذیت میشود.
نمیدانم مسئولان به چه چیزی فکر میکنند، من یک زن تنها با این مرد بیمار و فرزندانم چه باید بکنم. الگوی من حضرت زهرا (س) است و من آنها را به خودش سپردهام. اگر حقی نداریم که هیچ وگرنه دیگر خودشان میدانند»
* این گزارش چهارشنبه، ۲۲ خرداد ۹۲ در شماره ۵۷ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.